قسمت پنجم رمان:))

ساخت وبلاگ
مظلوم ترین،بی دفاع ترین،بی کار ترین، خسته کننده ترین و یکنواخت ترین
بنظرتون این صفات برای کیه؟!برای چیه؟؟
یکم فکر کنین
جوابش راحته!!
خیلی راحت
.
.
.
.
.
.
.
.



جوابشو بعدا میگم!
شما پاسخ هاتونو بگین:)
+١٩ روز دیگر:)
قسمت پنجم رمان:))...
ما را در سایت قسمت پنجم رمان:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deight-hours8 بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 27 تير 1397 ساعت: 16:08

فکر میکنم به اون زمانی که تو بودی! اون وقتایی که کیبورد و کلمات شده بودن نرمشگاه انگشتای من... اون زمانایی که خیره بودم به صفحه گوشی منتظر تو.. یا اون وقتایی که با لبخند جواب پیاماتو میدادم!!! یادش بخیر چقدر صدات تو مغزم قشنگ بود.. بهترین موسیقی دنیا...... یه چیزیو خوب یادم مونده... خیلی خوب.. گفتی دوست دارم!... اما... خب خیلی وقتا نمیشه که بشه... مهم نیست: قسمت پنجم رمان:))...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت پنجم رمان:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deight-hours8 بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 27 تير 1397 ساعت: 16:08

در یخچالو باز کردم  پنیری از داخلش در اوردم و با چند تیکه نون داخل سینی گذاشتم و روی اپن نشستم اولین لقمه رو با ارامش خوردم دومین لقمه تبدیل به یه درد شد تو گلوم وقتی خیانتشو فهمیدم تو یه کافی شاپ بودیم من در حال خوردن کیک شکلاتیم بودمو اون در حال خوردن قهوه ش گوشیش زنگ خورد به صفحش نگاه کردم که دیدم اسم مخاطبش (دکتر نفیسه)ست گوشیشو برداشتم و بدون زدن حرفی ت قسمت پنجم رمان:))...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت پنجم رمان:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deight-hours8 بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 27 تير 1397 ساعت: 16:08

سلامخوبین؟!امروز یه حادثه ای پیش اومد که من واقعا حیرت زده شدم!حالا بگین از چی حیرت زده شدم؟!از ادب و فرهنگ مردمان:/چند روز پیش ما یه وسیله ای رو از فردی که کنار خیابون کار میکرد خریدیممیگم چند روز پیش منظورم دیروز بودما اینو خریدیم و رفتیم خونه که دیدمبه به!!کاملا مشکل دارهفرداش که یعنی امروز بود رفتیم برای تعویضچشمتون این چیزا رو نبینه:(به همون اقا گفتیم:ا قسمت پنجم رمان:))...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت پنجم رمان:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deight-hours8 بازدید : 43 تاريخ : چهارشنبه 27 تير 1397 ساعت: 16:08

بی شک روزی کسی خواهم شد که تمام تمامت حسرت بکشدبی شک روزی کسی خواهم شد که چشمانت عمیق نگاهم کندبی شک روزی کسی خواهم شد که قلبم برایت نتپدبی شک روزی کسی خواهم شد که ندانی من همان بوده ام یا نه!!بی شک روزی کسی خواهم شد که رفتار هایم برایت مهم باشد،نه بی اهمیت!!اما میگویمتا آن موقع که بیاید،دوستت دارم!چشمانت را ، فکرت را ، بودنت را ، همه چیزت را:)))+اگر خوب بود قسمت پنجم رمان:))...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت پنجم رمان:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deight-hours8 بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 27 تير 1397 ساعت: 16:08

درد تویه بدنم میچرخید قدرت تکون خوردن نداشتم صداها کم کم برام واضح شد -اقای دکتر کی بهوش میاد؟ +احتمالا تا چند ساعت دیگه بهوش میان چشمامو باز کردم و بی تفاوت به اطرافم نگاه کردم -اقای دکتر بهوش اومد به سمت صدا برگشتم که هدیه رو دیدم مرد سفید پوشی که همون دکتر بود به طرفم اومد و گفت +دخترم حالت خوبه؟!  سرمو به نشونه مثبت تکون دادم +خوبه! نفس عمیقی کشیدم و سرم قسمت پنجم رمان:))...ادامه مطلب
ما را در سایت قسمت پنجم رمان:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deight-hours8 بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 27 تير 1397 ساعت: 16:08